از همان روزي که دست حضرت قابيل
گشت آلوده به خون حضرت هابيل
از همان روزي که فرزندان آدم زهر تلخ دشمني در خونشان جوشيد
آدميت مرد
گر چه آدم زنده بود
از همان روزي که يوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزي که با شلاق و خون ديوار چين را ساختند
آدميت مرده بود
قرن ما
روزگار مرگ انسانيت است
سينه ي دنيا ز خوبي ها تهي است
صحبت از آزادگي پاکي مروت ابلهي است!
صحبت از موسي و عيسي و محمد نابجاست
قرن موسي چمبه هاست!
روزگار مرگ انسانيت است
صحبت از پژمردن يک برگ نيست
فرض کن: مرگ قناري در قفس هم مرگ نيست
فرض کن: يک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن: جنگل بيابان بود از روز نخست!
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانيت است