سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ملیـحـــــــــــــــــــــــــــانه

هذیون های من

چشم هایم را محکم روی هم فشار می دهم!ذهنم به سراغ حدیث پیامبر(ص) میرود:بهترین میراث آدمی سه چیز است:اول فرزند صالح(دو تای دیگر مثل اینکه گم شده اند!)
سراغ حضرت نوح میروم و پسر ناخلفش
«یا ایها الذین آمنوا ان من ازواجکم و اولادکم عدوا لکم فاحذروهم»
به دهه ی 15 هجری قمری باز می گردم یادی از شهید مطهری و شهید بهشتی می کنم و پسرانشان!به روحشان فاتحه ای میخوانم...
یاد ایت الله خزعلی می افتم و پسر از راه راست خارج شده و مشخص کردن موضع صریح خود:"
مدت مدیدی است پسرم مهدی خزعلی از راه مستقیم منحرف شده درست در خط مقابل قرار گرفته هر چه نصحیت می‌کنم و برای هدایتش متوسل به اولیای خدا می‌شوم اثر نمی‌کند. ملت انقلابی عزیز همیشه در صحنه ما بدانند او از ما جدا هست و هر چه از من نقل کند، نپذیرند. با من ارتباطی ندارد."  
با هاشمی رفسنجانی مقایسه اش می کنم! هاشمی و سکوت و تایید فرزندانش!(هرچند که خودش عذر بدتر از گناه است!)
سرم گیج می رود...
حرفهای آقای رسایی را مرور میکنم:یا دهان انسان باید باز باشد یا جیبش!(یاد آخر ماه بودن و جیب خالی ام می افتم !)
به سراغ فلاحیان میروم،نمی دانم چرا اینطور سنگ اشرافیگران را به سینه میزند!
یاد صلابت کلام سردار قاسمی می افتم و آقا روح الله گفتنش! او از ولایت فقیه و آشنا کردن جوانان امروز با عقاید و تفکرات امام میگوید و اسلام آمریکایی!و من باز هم سرم گیج می رود...
دوباره ذهنم غلت میخورد و به وبلاگ قطعه26 می افتد یاد نامه ای به همسر رهبر انقلاب می کنم و یاد آقا زاده های آقا!دلم گرم می شود!قوت می گیرم!
ذهنم را به سمت انتقاد سید حسن خمینی از برنامه ی شاخص هل می دهم،دور از منطق بودن انتقادش اعصابم را خط خطی میکند!چقدر حزب ماستمالیم عضو داشته و ما بی اطلاع بودیم !لبخند امام در ذهنم نقش می بندد!به یاد ارحم راحمین بودن خدا و در عین حال سریع الحساب بودنش می افتم!
در گشت و گذارم که اطاعت را در حال دست و پا زدن برای به کرسی نشاندن حرفش می بینم!یاد افتخارش که رای دادن به موسوی(شایدم خاتمی!) است می افتم!
چقدر سرم گیج می رود!
حالا شریعتمداری دارد حرف میزند او شمرده شمرده می گوید و کواکبیان مثل اسپند روی آتش می ماند!
به یاد کف های کنار لب کروبی در مناظره می افتم!و دستمالی که از غیب برایش رسید!چندشم می شود!به یاد گریمش می افتم و لب صورتیش!!!
هنگ کرده ام!ذهنم به چیز چیز می افتد!
به کلمه ی خواص فکر میکنم.خواص یعنی چه ؟مگر نه اینکه خواص بودن به خاصیت داشتن است؟پس چرا بعضی از خواص انقدر بی خاصیتند؟می خواهم به شلغم یا سیب زمینی نسبت شان بدهم اما دلم برای شلغم با آن همه پنی سیلین می سوزد!پشیمان می شوم!
راستی باید چه می خوردند که خواص با خاصیت می شدند!؟نکند لقمه هایشان زیاد چرب و چیل شده است؟!
در ذهنم عیارشان را می سنجم
این انتخابات بعضی ها را عجیب محک زد....
این بیت حافظ را با خود زمزمه می کنم
در خلوص من اگر هست شکی تجربه کن......کس عیار زر خالص نشناسد چو محک!
دوباره سرم گیج می رود!
یاد منتظری می افتم!"
یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمات"

و بیانیه رهبر :" در اواخر دوران حیات مبارک امام راحل امتحانی دشوار و خطیر، پیش آمد که از خداوند متعال می‌خواهم آن را با پوشش مغفرت و رحمت خویش بپوشاند و ابتلائات دنیوی را کفاره آن قرار دهد."
نوبت جامعه ی مدرسین حوزه ی علمیه قم می رسد اعلامیه جایزالتقلید نبودن صانعی!دلم برای فتواهای جالب انگیزش لک زده است!عطسه می کنم!از ته دل به خودم یرحمکم الله می گویم!
یاد دعای عهد نخوانده ام افتادم!نکند در سی و یک امین روز جا بمانم!
سرگیجه امانم را بریده است!
چشمانم تیر می کشد! نفسم درد می کند!وحشت زده چشمانم را باز می کنم.لبخند ملیح اش را که می بینم دلم آرام می شود...
به راستی که جمال چهره ی تو حجت موجه ماست!


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.دیروزتون مبارک!واقعا ساندیس ها نوش جانتون
2.غلطهای این پست رو ببخشید در خواب و بیداری نوشتم.


از هر دری...

 

تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده، افتاده بود.
او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل را و افق را به تماشا می نشست.
سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن  بیاساید.
اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور دید که
کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود.
بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود.
از شدت خشم و اندوه در جا خشک اش زد. فریاد زد:
« خدایــــا! چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟ »
صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید.
کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، و حیران بود.
نجات دهندگان می گفتند:
“خدا خواست که ما دیشب آن آتشی را که روشن کرده بودی ببینیم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تک و توک نوشت:
1-کمرویی با حیا تفاوت دارد  !کمرویی معلولیت  و حیا  توانایی است.
2-بسم الله الرحمن الرحیم.« وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُــوَ حَسْــبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْــرِهِ قَدْ جَــعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَــیْ‏ءٍ قَـــدْراً » (طلاق / 3)
وهر کس بر خـــدا توکــــل کند، کفایت امـــرش رامی‌کند، خـــداوند فـرمان خود را به انجام مـی‌رسـاند، و خـــدا بـرای هرچیــــزی اندازه‌ای قــــرار داده است.
3
-یادمان باشد کودکانمان ما همانطور رفتار نمی کنند که ما دوست داریم بلکه آن طوری رفتار می کنند که ما رفتار می کنیم!
4- عمر ما از زمانی شروع می شود که اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیریم.
5
-کسی که در آفتاب زحمت کشیده، حق دارد در سایه استراحت کند.
6- قرض پدر و مادر به فرزندان علم و ثروت نیست، تربیت و اخلاق است.
7-اگه شما هم مشکل بی نظمی دارید حتما بخونید.
8-قال علی علیه السلام: خیر الکلام ما لا یملّ و لا یقلّ. غرر الحکم / 4969
بهترین کلام، گفتاری است که خسته کننده نباشد و از گوینده نکاهد. [یعنی جایگاه گوینده‌اش را پایین نیاورد]
9-آموزش خواستگاری موفق!