سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ملیـحـــــــــــــــــــــــــــانه

اعتکف.یعتکف . اعتکاف!!!


هر وقت که بیشتر کار دارم زمان زودتر میگذره!
اون شب هم از صبح که کلاس داشتم تا عصر که اومدم و وسائلم رو جمع کردم تا غروب که رفتم کارتهامون رو گرفتم و شب که رفتیم مولودی و تازه اش هم تو خونه مهمون داشتیم ومجبور بودیم از اونجا برگردیم خونه و دوباره سحر بریم مسجد!تازه تر اش هم باید اخر شب که از مولودی می اومدیم هم اعتکافی رو تا مسجد برسونیم !!!!و ساعت یک نصفه شب!از ترس موشی که ممکنه هر لحظه از جوب بپره بیرون مثل ادمهای روان پاک وسط خیابون بدویی!بعد از همراهی هم اعتکافی!برگردی خونه و در جوار مهمون به سر ببری تا ساعت سه که باید بدوبدو خودت رو به مسجد برسونی، تازه اون موقعست که با شنیدن نوای مناجات حضرت علی خستگی روز از تنت درمیاد!
خلاصه از تولد حضرت علی و پخش شیرینی و مولودی تا مناجاتهای نیمه شب ها
 از گرسنگی های 16-17ساعت ِ تا از هول گرسنه موندن یک ظرف هندونه رو با البالو باهم خوردن و معده درد گرفتن
از تحمل هوای گرم گرفته تا توی این گرما بغل دستی رو باد زدن!اونم با اون بادبزن های حصیری ِ قد بلند که ادم از کت و کول میفته!
از خلوت کردن دور از هیاهو و دنیا بودن تا ملاقاتها و کمپوتها!!! و روز اخر هم دست گلها!
از بی گذشتی توی زندگی روزمره و حتی از کوچیکترین نوبت هم نگذشتن تا بخشیدن نوبت توی صف بلند بالای دستشویی!!!برگشتن به اخر صف(عجب گذشتی میخواد واقعا!نیاز مبرم داشته باشی و شونصد نفر جلوتر از تو باشن!چه زجریه!بلا دوره!)
از گریه ها  تا نیشهایی که موقع شنیدن این جمله!(لطفا سرگروها برای گرفتن غذا بیان پایین!)تا بنا گوش باز میشد.
از مشاجره ها و بگو مگو ها تا بخشیدن جا و غذای خودت به دیگران، تا موقع مداحی و وقتی چراغها خاموش ِ دو ساعت سر پا وایسادن کنا هم اعتکافی و تنظیم نور موبایل برای اینکه بتونه سوره ی یس و تبارک رو توی تاریکی راحت بخونه!
!از شروعش که با تولد ِ تا اخرش که با وفات حضرت زینب سلام الله ! از خنده ها و شوخی ها و بحث در مورد ازدواج گرفته تا پیچیدن نوای هذا مقام العائذ بک من النار و الهی العفو
از معتکف شدن دختر 12 ساله تا پیز زن 80ساله که لباس احرام پوشیده!
از چادر و مقنعه و لباسهای رسمی گرفته تا لباسهای راحتی و توی خونه!
و شیرین تر از همه اخطارهایی که به اقایون میدادن!هر روز و هر شب!اقایون کفشهاتون رو جلو در نذارید با خودتون ببرید تو!اقایون سرویس بهداشتی مشکل داره یکی دوساعت بیرون نیاید!!!(طفلکی ها چی کشیدن!!!)چقدر بهشون خندیدیم!اقایون موقع نماز و مراسمی که عموم میان لطف کنید با لیاس رسمی حاضر بشید!(نه با شلوار کردی و پیژامه و عرق گیر!!!!)
بعضیا میگن اعتکاف نبوده که اعتخواب بوده!چون ما یا خوابیدم یا خوردیم زنگ تفریح یک نماز و عبادتی هم کردیم ولی همون اعتخواب هم نصیب هرکسی نمیشه!اعتکافتون و اعتخوابتون قبول!
ان شالله روزی هرسالتون

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
...:بعد از اعتکاف ته نوشت و بعد نوشت و تتمه نوشت و  پی نوشت و بعد التحریریه!و...معنا نداره!همین!!!


ازدوج.یزدوج. ازدواج!!!

    نظر

بسم الله الرحمن الرحیم «وَ مِن ءَاَیتِهِ أَن خَلَقَ لَکُم مِّن أَنفُسِکُم أَزوَجَاَ لّـِتـَسکُنُوا إِلَیهَا وَ جَعَلَ بَینَکُم مَّوَدَّةَ وَ رَحمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَأَیتٍِِِِ لِّقَومٍ َیتَفَکَّرُونَ»
و از نشانه های او(خدا) این که از [ نوع] خودتان همسرانی برای شما آفرید تا بدانها آرام گیرید، و میانتان دوستی و رحمت نهاد.آری، در این (نعمت) برای مردمی که می
اندیشند قطعاً نشانههایی است. ( سوره روم آیه 21 )

وصلت ما از ازل یک وصلت نا جـــــــــــــور بود

من که خود راضی به این وصلت نبودم زور بود

درس و دانشگــــــاه بالکل بی بخارم کرده بود

بس که بودم سر به زیر و در غذا کافــــــور بود

رخت دامـــــــــــــــادی پدر با زور کرد اندر تنم

گفت باید زن بگیری تو و این دستــــــــــور بود

چند باری خواستگاری رفته بودم بد نــــبـــــود

میوه می خوردیم و کلا  سور و ساتم جور بود

این یکی گیسو کمند و آن یکی بینی بلــــــند

این یکی چشم آبی و آن دیگری مو بـــــور بود

سومی هم دو برادر داشت هر جفتش خفــن

اولی خر فهم بود و دومی خر زور بـــــــــــــود

خانواده گر چه یک اصل مهم در زندگیــــست

انتخاب اولم باباش مرده شـــــــــــــــــــور بود

کیس خوبی بود شخصا ، صورتا ، فهما  فقط

هشتصد تا سکه مهر خانم مزبــــــــــــــور بود

با خودم گفتم که کی داده ، گرفته بی خـــیال

حیف از شانس بدم دامادشان مامـــــــــور بود

این غزل را توی زندان من سرودم یک نفــــس

شاهدم ناصر سه کله با کرم وافــــــــــــور بود

زن اخ است و مایه درد و بلا با این وجـــــــــود

می گرفتم یک زن دیگر اگر مقـــــــــــــدور بود

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد نوشت:
1
.پیامبر صلى الله علیه و آله فرمودند: «من ترک التزویج مخافة العیلة فقد ساء ظنه بالله عزوجل ان الله یقول ان یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله‏»;هر کس ازدواج را از ترس فقر و تنگدستى‏ترک کند به خدا سوء ظن برده است، زیرا خداوندمى‏فرماید:اگر (زن‏وشوهر) فقیر باشندخدا هر کدام را از کرم خود بى‏نیاز مى‏کند. بنابراین، در هر صورت، روزى زن و مرد با خداست.شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، آل‏البیت، ج 20،ص42
بعد تر نوشت:
1
.اصلاحات عکس به دلیل ِ:
*از درج هر گونه مطلب که بر خلاف عفت عمومی و یا هنجارهای متعارف جامعه باشد و یا به گونه‏ای اهانت به مقدسات دینیٍ ادیان قانونی یاد شده در قانون اساسی بشود، بپرهیزم. (قوانین پارسی بلاگ)
ادمی گاهی عجیب شرمنده ی عفت بعضیا میشه!همچنین شرمنده ی هشمت و عزت و قدرت و رحمت و عفت و ... اینا!
همین!
2.برای بالا بردن انگیزه ی ازدواج و محض یاداوری!!روزی سه بار فعل زوج رو به باب افتعال ببرید!تضمینی در برگشتنش نیست!!!


خاطرات یک همیشه کنکوری!

    نظر

ساعت از چهار گذشته بود ولی خوابم نمیبرد از بس این دنده به اون دنده شدم کلافه بودم! با هر جون کندنی بود یکساعتی خوابیدم...با سردرد شدید از خواب بیدار شدم گلاب به روتون بدجوری حالت تهوع داشتم...انگار قرار بود منو ببرن پای چوبه ی دار!
خلاصه با دعا و سفارشات مامان راهی ِحوزه ی امتحانی شدیم خواهرم هم اومد تا اونجا بشینه و برام دعا کنه،خلاصه ما با چشم پف کرده و سردرد رفتیم!وقتی رسیدیم تعداد خیلی کمی اومده بودند همه ی مامانها نشسته بودن و دعا میخوندن اون قیافه هاشون ترس و اضطرابم رو دوبرابر میکرد یکیشون انقدر اشک میریخت و دعا میکرد انگار بالا سرمرده نشسته!انقدر دلم واسه اش کباب شده بود که اضطراب و ترس و سردرد و این جینگولک بازی ها رو یادم رفت!
بالاخره با سلام و صلوات و ...رفتیم تو حوزه شماره رو گشتم از رو تابلو اعلانات پیدا کردم طبقه ی سوم راهرو  ِ‏ اخر!
هرطوری بود رفتم بالا انقدر پیچ در پیچ داشت که گفتم برگشتنه حتما گم میشم از اون مدرسه قدیمی ها که هزار سال پیش ساختن تاریک و نمور بوی نم میداد در و دیوارش !رسیدم طبقه ی سوم راهرو اخر!انقدر تاریک بود که چشمام اذیت میشد دوسه تا مهتابی با سیم اویزون شده بودن چون جای ثابتی نداشت میخرچید و ادم احساس میکرد سوار چرخ و فلک ِ!
راهرو هیچ نوری از بیرون نمیگرفت سه تا پنجره داشت،به یک کلاس باز میشد که مثل سیاه چال بود هرچی گشتم دنبال کانال کولر چیزی پیدا نکردم اخرین طبقه بودیم و افتاب مستقیم میخورد بالای سرمون !کولر پیشکش تهویه مناسب هم نداشت
صندلیم رو پیدا کردم وااااااااای خدای من صندلی دست راست بود منم دست چپم و اصلا نمیتونم روی این صندلی ها بشینم اوضاع بدی بود صدای همه ی بچه ها بلند شده بود که این چه وضعشه و چرا کسی رسیدگی نمیکنه!یکی بلند شد داد زد فقط دزدی بلدن مثل چی پول میگیرن اونوقت اینجا نه یک کولر داره نه صندلی درست و حسابی!بعدتر متوجه شدم که قبل از اینکه ما بیایم بالا ،نشسته رو صندلی شکسته و خورده زمین بنده خدا!از شما چه پنهان کلی خندیدم اخرشم آهش منو گرفت چه جور!!!!
یک مراقب که قیافه اش کمی تا نسبتی مهربون بود پیدا کردم گفتم من دست چپم میشه صندلیم رو عوض کنید وقتی قیافه ی درب و داغون منو دید گفت باشه ولی باید باهم بریم از ته راهرو نیمکت بیاریم گفتم باشه کلی هم ذوق کردم انگار قراره رو تخت پادشاهی بشینم در یک کلاس رو باز کرد تاریک تاریک هر آن منتظر استقبال گرم سوسک و موشها بودم کم مونده بود همونجا سکته کنم مراقبه گفت بیا جلو...گفتم نمیااااااام !!!!فهمید ترسیدم رفت یک نیمکت کشید و اورد سرش رو گرفتم و یا هر مصیبتی بود اوردیم ...روش به قاعده ی دوبند انگشت خاک نشسته بود با کلی فوت و گرد گیری نشستیم روش و صدای بلندگو بلند شد ! مراقبها بند1حالا مراقبها بند2 مراقبا بند 5!
اسم این بند ها که میومد بند بند بدنم میلرزید!اخه تمومی نداشت صدای اون خانومه شده بود سوهان ِ روحم.همون موقع دیدم بدجوری داره تنم میخاره!از سرم تا نوک انگشت پام گفتم حتما به صداش آلرژی دارم ولی نه انگار صدا قطع شد و ازمون شروع شد ولی تن من میخارید ای خدا چم شده نکنه ابله مرغون در اوردم(سر پیری!)یک سوال معارف میزدم هی تنم رو میخاروندم عرق هم از سر و رومون شر شر میبارید خیلی گرم بود گرما و بوی نم و بوی خاک میز و...
همون لحظه دیدم یک چیزایی داره رو استینم راه میره مورچه بود که به صف از سر و کولم بالا میرفت  تنم بیخود نمیخارید هزارتا مورچه !!!!!
به مراقبه گفتم ،گفت وسط امتحان کاری نمیتونم بکنم دوست داشتم تا میتونم داد بکشم ولی چه فایده! بچه ها یکی یکی از گرما حالشون بد میشد، یکی که بیهوش شد!انگار اومده بودیم سونا!پدرمون رو در اوردن با این کنکور!سوالای اختصاصی رو دادن ولی هنوز من با یک دستم سرم رو میخاروندم یا دست دیگه ام خودم رو باد میزدم!توی این گرما یکی از دخترا راحت نشسته بود یک کم سوال جواب داد بعد هم یک گونی خوراکی دراورد انگار اومده بود پیکنیک شروع کرد به خوردن از ویفر و کاکائو  و داماس و ساندیس تا آب معدنی و  شکلات و های بای و ...ماشالله من هاج و واج مونده بودم انگار تو عالم دیگه ای سیر میکرد همون موقع مراقبها داشتن داوطلب جلوییش رو باد میزدن که از اضطراب و گرما از حال رفته بود!
 توی اون گیر و دار یکی از معلمهای قدیمم رو دیدم به قول دوستی انگار بابام رو تو غربت دیدم!دوست داشتم بپرم بغلش و های های گریه کنم.
یک ساعتی مونده بود کنکور تموم بشه برامون یک کولر اوردن از اینها که آب میزیزن توش!زیرش چرخداشت هی هول میدادن این ور قرررررررررررر هی هول میدادن اونور قرقرقر کنکورمون موسیقی ملایم کم داشت که اونم اومد...همه ی این اتفاقها افتاد اون دختره هنوز ریلکس نشسته بود و ساندیس میخورد و جواب میداد گاهی!عینکش رو در اورد ها کرد و بعد هم با طمانینه پاکش کرد!دوست داشتم عقده ی سازمان سنجش و حوزه و سوال و مورچه و کولر و  همه رو سر اون دربیارم بدجوری رفته بود تو حس!احتمالا از اون پولدارهای بیدرد بود!
حواسم به همه چیز بود الا کنکور فقط دوست داشتم اون خانوم بد صدائه بند بند بازی رو شروع کنه و من آزاد بشم از دست اون مورچه ها که جونم رو به لبم رسونده بودن...حالا خدایی بهم حق میدید رتبه ی نجومی بیارم!؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد نوشت:
1.پرحرفی کردم ببخشید!تازه خیلی خلاصه اش کردم اگه میخواستم از دعوا و زمین خوردن و...داوطلبها بگم که....
2.حتما از روش تست زنی من استفاده کنید(روش مهندسی معکوس)همون روش که ما رو چپه کرد!
3.توجه توجه:رفتید کنکور ساندیس و  کیک نخورید چون نمک گیر میشید و هرسال باید برید کنکور بدید!البته اینکه من نخورده و نمک گیر شدم از با مرام بودنمه!!!!
بعدتر نوشت:
1.برای جلو چشم نیومدن سابقه ی کنکور من لازم و ضروریه که برام اسفند دود کنید مشت مشت!!!
2.این تازه یک کنکور بود...یکی از خاطرات یک همیشه کنکوری!!!


عشقی ِ عشقی ِ عشقی!!!

    نظر

سلام!
میخوای عشقی ِ عشقی باشی از اون لوطی های ظاهر و باطن!
دلت میخواد حتی تو دلهای سنگ هم بتونی اثر بذاری.بعضیا میبینی چقدر سختن ادم خودشم بکشه نمیتونه یک کم نرمشون کنه به قول معروف انگار به هیچ صراطی مستقیم نیستن!میخوای هرچی که تو بگی رو حرفت نه نیارن!حرف تو براشون حجت باشه (1)
دلت میخواد کار خیر انجام بدی،از اون خوب خوب هاش،بشی یک پا بچه مثبت نه از اینها که ادم میبینه شون یاد قرض و بدهی هاش میفته هااااا نه از اون باحالاش!(2)
میخوای تو دلت همیشه احساس جوانی کنی و شاداب باشی!مثلا بشه 90 سالت ولی مثل یک جوون بیست ساله باشی!شایدم مثل این بچه های بیش فعال البته یک نوع دیگه اش!از اون مُند(مدل) بالاهاش!!(3)
میخوای تمام مردم عالم تحسینت کنن!بگن، بابا ایول این دیگه کیه عجب شانسی داشته!چی کار کرده که به اینجا رسیده؟چه بردی کرده،ری به ری بگن  ببخشید رمز موفقیت شما چی بوده؟!(تو هم نگی تو ازمونهای قلمچی شرکت کردم!!!)بگی...(4)
دلت میخواد یک ادم اهل هنر باشی!بهترین هنر رو داشته باشی و همه جا به هنرت بنازی!!(5)
میخوای مشهور بشی و همه جا از تو صحبت کنن! عکست صفحه اول روزنامه باشه!! هرجا که میری انگار همه میشناسنت!(6)
میخوای با وجود فقیر بودن(توی این گرونی که یکی مثل من باید کلیه اش رو بفروشه تا بتونه زیر بار خرید کارت اینترنت و پول تلفن وشارژ اینترنت کمرش رو صاف نگه داره حالا بقیه اش پیشکش) یک انعام قلنبه گیرت بیاد؟گمون نکنی میخوام بگم بیا تو این شرکتهای زنجیره ای عضو شو!!!نه داداش ِ من، ما اینکاره نیستیم!(7)
به جون خودم شوخی نیست !باور کن میشه!معجون و سحر و جادو هم در کار نیست،تازه اینایی که گفتم یک سری از خوبی هاشه امکانات و مزایای دیگه ای هم داره،خودت که بیفتی تو کارش دستگیرت میشه!جون داداش لاف نمیزنم!واقعیت ِ واقعیت ِ!
 البته نمیگم راحته ها،خیلی هم سخته ممکنه تو این راه ادم بدنام بشه (فکر نکنی قراره بیفتی تو خط مواد مخدرا!)(8)!ممکنه ناراحتی داشته باشی و  دپرسی و ... ممکنه برات مشکل بوجود بیاد توی دردسر بیفتی(9) باید قید خیلی چیزا رو بزنی ها(10)
نگی نگفتما!ریش و قیچی دست خودته.من فقط راه رو میگم باقیش خود دانی!
ولی باور کن میصرفه!اگرم نصرفه امتحانش که ضرر نداره خودش یک جور تجربه است...بیا و امتحانش کن اگه بد دیدی با من!
ولی اولش باید یک قولی بدی!زودی تو نزنی، رفیق نیمه راه نباشی!تا اخر اخرش بمونی!قبول؟
قول؟مردونه؟
نیمه راهیت رو نبینما!(11)
راستی گوش به تیلیغات نا درست هم نده!(12)
فکر میکنم دیگه متوجه شده باشی!اره جواب همونه همون کلمه ی سه حرفی.آره ِ آره همون که اسم قیصر  همونجایی تموم میشه که اون شروع میشه...همون قیصر که پرید!
پس بسم الله
دل نشان شد سخنم تا تو قبولش کردی.....آری آری سخن عشق نشانی دارد!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تتمه نوشت:
1.*به عزم مرحله ی عشق پیش نه قدمی///که سودها کنی ار این سفر توانی کرد!
*شیر در بادیه عشق تو روباه شود///آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست
2.*هرگه که دل به عشق دهی خوش دمی بود///در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
3.*هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق///ثبت است بر جریده عالم دوام ما
4.*تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد///خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است!
5.*ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق///برو ای ناصح عاقل چه هنر دارد عشق
6.*مرا تا عشق تعلیم سخن کرد///حدیثم نکته هر محفلی بود
7.*مبین حقیر گدایات عشق را کین قوم///شهان بی کمر و خسروان بی کلهند
*هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است///این گدا بین که چه شایسته ی انعام افتاد
8.*گر مرید راه عشقی فکر بدنامی نکن///شیخ صنعان خرقه رهن خانه ی خمار داشت!!
9.*تحصیل عشق و رندی اسان نمود اول///اخر بسوخت جانم در کسب این فضائل
10.* من هماندم که وضو ساختم از چشمه عشق///چادر تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست
11.*چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش///ور نه................................!!!
12.*ناصح به طعن گفت که رو ترک عشق کن///محتاج جنگ نیست برادر نمیکنم
*ای آنگه به تقریر و بیان دم زنی از عشق///ما با تو نداریم سخن خیرو سلامت
13.اینم برای با پیشکوتهاش!
با مدعی نگویید اسرار عشق و مستی///تا بی خبر بمیرد در درد خود پرستی
فرو رفت از غم عشقت دمم دم میدهی تا کی///دمار از من بر اوردی نمیگویی براوردم؟
14.اینم برای خود ِ خودم!
حریف عشق تو بودم چو ماه نو بودی///کنون که ماه تمامی نظر دریغ مدار
یا علی مددی.


کانه...!

    نظر

سلام!
رفته بودیم فرودگاه پیشواز دوتا زائر،از مکه می اومدن!عروس داماد بودن مارو هم طبق معمول جو گرفت و با برو بچز راهی شدیم.
هوای بیرون خیلی گرم بود پناه اوردیم به سالن انتظار فرودگاه،قرار بود ساعت نه شب برسن!
وارد سالن که شدیم باد خنک همراه با بوی لوازم ارایش و عطر ادکلن شدید تو صورتمون خورد! بویی که میومد انقدر تند بود که ادم ترجیح میداد تو گرما بشینه و اون بو رو تحمل نکنه!
خلاصه هر طوری بود رفتیم تو! همهمه ی عجیبی بود،اولین چیزی که توجه ادم رو جلب میکرد بادکنکهایی بود که دست بچه ها بود یک عالمه بادکنک از این قد بلنداااااا رنگ و وارنگ.هر چند دقیقه یکبار هم یکی از بادکنکها میترکید.احساس میکردیم تو میدون مین هستیم(البته اگه دوباره بدبرداشت نمیشه و نمیگن توهین کردی!!!)
ایرانی ها ما شالله استعداد کشف راههای پول در اوردنشون حرف نداره!حالا چطور در اوردنش زیاد مهم نیست!اقای بادکنک فروش به ازای هر بچه ی نیم متری پنج تا بادکنک دومتری فروخت!!!
ادمهایی که اونجا بودن اکثرا به همه چیز میخوردن الا به کسی که اومده پیشواز زیارت کننده ی خونه ی خدا!!!با چه سر و وضعی اومده بودن یا خـــــــدا!!!
با دیدنشون از تعجب چشمامون چهارتا شده بود،شایدم بیشتر
خانومها با چه ارایشهایی بودن!اقایون رو هم که ازشون بگذریم بهتره...!!!هرچند پرهم بی راه نیستش اونجور زیارت رفتنهای بعضیا که یا پولشون حرومه یا اینکه اونهایی که پولشون حلاله یادشون رفته مکه رفتن یکبار واجبه با همون پول چه کارهای خیرتری که نمیشه کرد!اما ما ادمها ترجیح میدیم به جای هرچیزی اسم و رسم داشته باشیم میریم ،خونه ی خدا ولی به تنها چیزی که توجه نداریم خداست!
توی واجبات انگار فقط این جلو نظر میاد که اگه مستطیع شدی باید حج واجب انجام بدی و به گردنت ِ.این که پای خوش گذرونی خودمون در میونه رو هیچ وقت فراموش نمیکنیم و تازه 40-50بار هم تکرارش میکنیم(اخه قدیما فقط این کلاس بود که عروسها مهریه رو با توجه به سال تولدشون تعیین کنن ولی حالا حتی پیر زن پیرمرها هم کلاسشون رو تعداد دفعاتی که مکه رفتن میدونن!!!) ولی به خمس و زکات  که واجبه چندان توجه نمیکنیم،چون در ظاهر چیزی نصیب خودمون نمیشه!
خلاصه توی همین فکرا بودم که یک دفعه دیدم ملت جیغ میزنن سوت میکشن ناخود اگاه از ترس بلند شدم وایسادم مونده بودم چه خبر شده.بعدتر متوجه شده ام که زوارها تشریف فرما شدن!!!
یادش به خیر قدیما کسی که از زیارت میومد با صلوات و اسفند به پیشوازش میرفتن اما حالا انگار رفتن استادیوم ،فوتبال تماشا کنن!! انقدر سوت زدن...!
این بین یک خانومی با سرو وضع عجیب از این مانتو یک وری ها که هر تیکه اش یک رنگه از نارنجی و زرد گرفته تا قهوه ای و ابی و صورتی!! یک روسری 20×20 سرش کرده بود و یک عینک خوشکل زده بود با یک کفش پاشنه بلند(از این پاشنه سوزنی ها) !کانه ...!رفته بود بالای یک میز وایساده بود و تماشا میکرد حالا اینکه چطور رفته بود اون بالا خدا میدونه....احتمالا یکی قلاب گرفته بوده براش!!! خلاصه هم کلی لجم گرفته بود هم خنده  ام گرفته بود
مردم حیا رو خوردن ابرو رو قورت دادن
با این چیزایی که دیدم یادم رفته بود الان نزدیک یک نصفه شبه و هنوز ما شام نخوردیم البته از شما چه پنهان چمدونها رو که دیدیم یک کمَــــکی جبران گرسنگی شد...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.یک سوال داشتم!ببخشید هر کسی رو صندلی چرخ دار بشینه حتما جانبازه؟؟
برداشت بعضیا از پست قبل این بوده....چراش رو نمیدونم!در هر صورت من اینجا از همه ِ جانبازها،صندلی چرخداری ها وتعصبی های دو اتیشه معذرت میخوام و امیدوارم همگی رو خدا شفا بده!البته نیاز تعصبی ها بیشتره!خدا ان شالله تمام مریضهای روحی و جسمی رو شفا بده،ان شاء الله
2.گر طهارت نبود کعبه و بتخانه یکیست....نبود خیر در آن خانه که عصمت نبود
3.مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه...!
4.بدون عکس و شکلک وبلاگ نویسی صفا نداره انگار!نمیدونم مشکل چیه نمیتونم عکس بذارم
5.دعام کنید،یا خودش.

 


سیب دل!

    نظر

چشمات شده آیینه ی دق ِ من!چرا انقدر زل میزنی تو چشمام...چرا با چشمات آتیش به جونم میزنی؟اخه من چه گناهی کردم که باید انقدر عذاب بکشم...چیه بازم داری دنبال ایراد میگردی تا دوباره به جونم بیفتی؟تا دوباره سوهان روحم بشی؟دیگه چی میخوای از جونم...جوانی ام رو که گرفتی دیگه چیزی ندارم که دست از سرم برنمیداری.
یک عمر به پات سوختم و ساختم با نداریت ساختم یا اعتیادت ساختم،همیشه آرزوی مادر شدن رو داشتم و به روت نیوردم گفتم عیب نداره همه ی اینها به خاطر اونی ِ که دوسش دارم به خاطر دلم حرفی نزدم، اون وقت تو با وقاهت رفتی دوباره ازدواج کردی دلم خون بود ولی بازم دندون رو جیگر گذاشتم و حرفی نزدم،حالا هم که... .این رسمش نبود مرد!این رسمش نبود
با پشت دستش اشکاش رو پاک کرد و نگاهش رو از قاب عکس برداشت! یکدفعه تند رفت سمت در...یادش رفت برای برداشتن دفترچه بیمه از حیاط برگشته!
با سرعت رفت تو حیاط تا نگاهش به مرد افتاد لبخندی بر لبانش نشست! صندلی چرخدار ِ مرد رو به حرکت در آورد...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ته نوشت:
1.
از پاسخ من معلمان آشفتند
                           از حنجرشان هرچه در آمد گفتند
اما بخدا هنوز هم معتقدم
                            از جاذبه تو سیبها می افتند!!!
   
2.از جاذبه ی تو سیبها می افتند!تو،تو ،تو ، تو ،تــــــــــــــــــــــــــــو!!!
3.موسقی وبلاگ رو از آتش عشق برداشتم امیدوارم... ان شاء الله!


مشنو منگر مگو میندیش مباش

    نظر

گفت:
وفا به قیمت جان هم نمی شود پیدا
                                فغان که هیچ متاعی به این گرانی نیست
گفتم:
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
                               دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا!!!
گفت:
نه هر که چهره بر افروخت دلبری داند
                              نه هر که آیینه دارد سکندری داند
گفتم:
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من.
                              دل من داند و من دانم .و داند دل من
گفت:
از سوز محبت چه خبر اهل هوس را
                              این آتش عشق است نسوزد همه کس را
گفتم:
جفا که با من دل خسته میکنی سهل است
                               غرض وفاست که با مردم دگر نکنی
گفت:
هرکه شد محرم دل در حرم یار بماند
                              وانکه این کار ندانست در انکار بماند
گفتم:
بیان شوق چه حاجت که شرح آتش دل
                              توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد
گفت:
طفیل هستی عشقند آدمی و پری
                                ارادتی بنما تا سعادتی ببری
گفتم:
اندیشه سرنگون شد سعی خرد جنون شد
                                دل هم تپید و خون شد تا فهم راز کردم
گفت:
خواهی که غریق بحر عشاق شوی
                                مشنـــو منــگر مگو میندیـــش مبــــاش