مچاله
همه بد تا کردند
اما تو
مچاله ام کردی!
همه بد تا کردند
اما تو
مچاله ام کردی!
بسیاری از ما عادت داریم در مورد مسائل مختلف بدون تامل و داشتن اطلاعات و دلائل کافی اظهار نظر می کنیم.در صورتی که صحبت کردن در مورد هر موضوع نیاز به دقت زیاد دارد.
در جامعه دیده میشود که افراد به خود حق اظهار نظر درباره ی هرچیزی را می دهند و این امر مشکل ساز و نا زیبائیست!
مثلا شخصی که حتی یکبار هم به خبرهای سیاسی توجه نداشته به نظریه پردازی در مورد سیاست روز جامعه میپردازد!یا شخصی که اطلاع چندانی از ورزش ندارد عملکرد یکی از کمیته های ورزشی را زیر سوال میبرد!یا اینکه فردی که احکام دین را در سطح ابتدایی هم نمیداند فتوا صادر میکند و...
در حالی که در قرآن و کلام معصومین علیها السلام بارها آمده است که در مورد اظهار نظر کردن و پاسخ دادن به سوالات دیگران به حدس و گمان و ظن اطمینان نکنید فقط در صورتی پاسخ بدهید که اگاهی کامل دارید و در غیر اینطورت به گفتن نمیدانم اکتفا کنید.
کسانی که به این مسائل توجه ندارند و بدون درنظر گرفتن این مطلب به اظهار نظر میپردازند قطعا دیگران را به راه اشتباه هدایت میکنند.
پیرو این راه بودن ثمره ای جز ایجاد هرج و مرج در جامعه، بوجود امدن مشکل در روابط عاطفی و انسانی بین مردم،داغ شدن بازار شایعه،بازی با آبروی دیگران،ایجاد بدبینی و وحشت و بی اعتمادی در مردم ،قضاوتهای اشتباه و....نخواهد داشت.
خود فرد نیز دیگر مورد اعتماد شناخته نمیشود و آبرویش در معرض خطر قرار میگیرد.
پس بهتر از قبل از اینکه در دریای نادانی دیگران غرق شویم به تحقیق دقیق در مورد هر مسئله بپردازیم.
به نظرتان گفتن یک نمیدانم بهتر از این مشکلات نیست؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ته نوشت:
1.بسم الله الرحمن الرحیم
و ما یتبع اکثرهم الا ظنا ان الظن لا یغنى من الحق شیئا
اکثر آنها در قضاوتهاى خود تنها از ظن و گمان پیروى مى کنند در حالى که ظن و گمان به هیچوجه انسان را به حق و حقیقت نمى رساند.
(سوره یونس آیه 36)
2.هرکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به منزل برساند
هرکس که نداند و نداند کـــه نداند
در جهـــل مرکب ابدالـــــدهر بماند
3.به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست
زحمتی میکشم از مردم نــــــــادان که مپرس
4. هرکس بداند که نداند از همه داناتر است.(سقراط(
5.زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه
رند از ره نیاز به دارالســـــــلام رفت!
کاش پایم شکسته بود تا کاسه ی داغتر از آش نمیشدم و او هم کاسه کوزه را بهم نمیزد و کاسه و کوزه را برسر من نمیشکست ان وقت الان کاسه چه کنم چه کنم دست نمیگرفتم!اخر نمیدانستم کاسه ای زیر نیم کاسه است!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ته نوشت:
1."آنجا که عشق فرمان میدهد،محال سر تعظیم فرود می آورد"
2.شما سرعت سیر نور رو میدونین ...ولی سرعت سیر تاریکی چقدره؟؟؟؟
3.به تقویم ها اعتباری نیست
اگر خودت متحول شدی نوروزت مبارک!
4.نمی شود که مرا در خودم رها بکنی
و بعد با همه بنشینی ادعا بکنی
که عاشق منی و حاضری به خاطر من
هزار بار صمیمانه جان فدا بکنی
از آن طرف ته قلبت اگر که دست دهد
بنای عشق رقیب مرا به پا بکنی
شکست پشت من از بار بی وفایی تو
نخواستی با من عاشقانه تا بکنی
من از قبیله دردم چگونه می خواهی
که حق عشق اصیل مرا ادا بکنی؟
دوباره فرصت جبران گرفته ای از من
که بلکه این گره را عاشقانه وا بکنی
قبول! قلب مرا باز هم نشانه بگیر
اگر خطا بکنی وای اگر خطا بکنی
سید محمد بابامیری
اینجا کسی برای شما مدّتیست که ...
هی بیت های گمشده را مدّتیست که...
پیدا نمی کند و دلش شور می زند
شاید برای اینکه شما مدّتیست که...
روی نوار مغز کسی راه می روید
این روح سر به راه مرا مدّتیست که...
حال بدیست اینکه فقط چهره شما
هی حک شود و مثل دعا مدّتیست که...
گاهی امید و گاه کمی ترس خنده دار
گرمای دستهای خدا مدّتیست که...
آنقدر بی تفاوت و سردی که عاشقی
از یاد و خاطر و دل ما مدّتیست که...
بگذار جمله های بدِ نا تمام را ...
رک ! زیرخاک پای شما مدّتیست که...
له می شود تمام غزلها و شعرهام
آنتن نمی دهید صدا مدّ تیست که...
صد بار روبروی شما...حرفهای پرت
آقا! میان گمشده ها مدّتیست که...
دنبالتان ... همیشه همین دور مضحک و
من آزمون ، شما و خطا مدّتیست که ...
می خواستم خلاصه بگویم ولی نشد...
اینجا کسی برای شما مدّتیست که...
فاطمه شمس
ما آبروی فقـــــــر و قناعت نمیبریم
با پادشاه بگو که روزی مقدر است
یکی از اسباب تکبر انسانها زیبایی شونه!ولی این ظاهر زیبا تا کی به درد میخوره؟
ظاهر خیلی به کار نمیاد فقط در قالب خواستگاری و امثال این مهم به نظر میرسه!تا حالا دیدید در خانواده بعد از ده سال زندگی مشترک اختلافها سر ظاهر باشه؟
ظاهر زیبا نمی آید به کار
حرفی از معنا اگر داری بگو
مثلا یک لباس جدید که میخریم،چقدر به نظرمون قشنگه،از داشتنش چه احساس خوبی داریم و فکرمون رو به خودش جلب میکنه.ولی بعد از اینکه چندبار پوشیدیمش آیا به همون اندازه در نظرمون زیباست؟
ما درون رو بنگریم و حال را
نی برون را بنگریم و قال را
امام کاظم علیهالسلام میفرمایند:
إنَّ مَثَلَ الدُّنیا مَثَلُ الحَیَّةِ مَسُّها لَیِّنٌ و فی جَوفِهَا السَّمُّ القاتِلُ؛
حکایت دنیا حکایت مارى است که دست سودن به آن موجب احساس نرمى و در درونش زهرى کشنده است .
یا جوان ، خیلی تحرک و جنب و جوش داره و در هر شرایطی خیلی سریع عکس العمل نشون میده و جبهه میگیره.لذتهای دنیا دلگرمش میکنه ،در مقابل هر حرفی زود ناراحت میشه و ... همون شخص وقتی به سن پیری میرسه سنجیده تر رفتار میکنه در مقابل هر حرفی اول تامل میکنه و بعد جواب میده.لذتهای دنیا زود به خود مشغولش نمیکنه و ...
توجه به ظاهر به زیبایی ها خوبه ولی به اندازه اش.اگر تمام انرژی و توان انسان در راه چشیدن این زیبایی ها باشه که هم دنیا رو باخته هم آخرتش رو چون این زیبایی ها هیچ وقت تمومی نداره ولی اگه در راه دین و معرفتش ازشون بهره بگیره هم لذت دنیا رو برده هم آخرت رو.
شاید این شعر تمام حرفها رو در دل خودش جا داده باشه
این دیگ زخامی است که در جوش و خروش است
چون پخته شد و لذت دم دید خموش است
مرخصی آمده بودم.رفتم خاکسپاری یک شهید، زن بی قراری می کرد دورش جمع شده بودند.
به برادر شهید گفتم:خدا صبرش بدهد،مادر است؟
گفت زن عمویم است.آنکه دلداریش میدهد مادرم است!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گر بی تو به میخانه نشستم،تو ببخش
ور بند چو دیوانه گسستـــــم،تو ببخش
بی خویشتنم من ،خبرم نیست ز خـود
گر ساغر و پیمانه شکستم تو ببخــش
میگفت:شده عادت که هرشب پشت پنجره بایستادم تا چراغ اتاقش روشن بشه و پرده رو کنار بزنه ... اولین بار که اون پرده ی گلدار کنار رفت انگار زندگیم تغییر کرد.همه ی دل خوشیم به کنار رفتن پرده ی گلدار بود!روز رو به این امید به شب میرسوندم...
اما حالا مدتهاست در اون اتاق نه چراغی روشن شده و نه پرده ای کنار رفته
میگفت این سوختن اثر اجاره نشینی است ولی من نفهمیدم منظورش خونه ی اجازه ای بود یا دل!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
همان طوری که مادر حدس زد شــد
پدر آمد به شهــــــــــــر و نابلــد شد
به شهر آمد، بساط واکـــــــس واکرد
نشست آنجا که معبر بود، سد شد
پــــــدر را شهــــــــــرداری آمد و برد
بساطش ماند بیصاحب، لگـــد شد
پدر از معضلات اجتماعـــــــی است
که تبدیلِ به شعری مستنــــــد شد